امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

امیرعلی نفس مامان وبابا

ختنه کردن امیرعلی

چون عسل مامانی 18روزتودستگاه بودوضعیف شده بودنتونستیم زودی ببریمش ختنش کنیم تقریبایک هفته بعدازواکسن دوماهگیش(10/10/89)من وباباییومادرجون فروغ امیرعلی بردیم برای ختنه کردن.دکتراصلااجازه ندادبریم داخل اتاق خیلی دلشوره داشتم آمپولشوکه زدیه جیغی زدولی بعدش دیگه صداش نیومدمنم فکرکردم ازشدت گریه غش کرده رفتم یواشکی تواتاقونگاه کردم دیدم گل پسرداره بازی میکنه ودکترم کارخودشوانجام میده. ختنه امیرعلی حلقه ای بودویک هفته بعدازختنه حلقش افتاد ...
5 مرداد 1390

زایمان

چون یه کم دوربانی نی وبلاگ آشناشدم نتونستم ازاول تولدپسرک گلم بنویسم ولی حالاهرموقع وقت کنم ازاول همه چیزومینویسم تاامیرعلی گلم بعدهاازاول زندگیشو بخونه وبدونه مامانی چقدردوستش داره روزی که دکتربهم گفت 17مهربیابرای زایمان هم خوشحال بودم هم خیلی استرس داشتم بالاخره هفدهم صبح زودرفتم بیمارستان اونجابعدازاینکه سرم وصل کردن ومعاینه کردن تازه یادشون اومدکه هنوزموقع زایمانم نیست منم که اعصابم حسابی خردشده بودواسترس داشتم روی نی نیم اثرگذاشت وطپش قلبش نامنظم شده بودتاعصراونجامنونگه داشتن گفتن برویه سونوبده اگه وضعیت نی نی نرمال بودمرخصی وگرنه بایدتاموقع زایمان اینجابستری وتحت نظرباشی که خداروشکرسونوخوب بودووضعیت نی نیم نرمال شده بودومارومرخص...
5 مرداد 1390

بیدارکردن

موقع هایی که پیش امیرعلیم میخوابم واون زودترازمن بیدارمیشه خودشومیکشونه تابه من برسونه بعدبادستای تپل ونازش اینقدردست میزنه به صورتم وهوم هوم میکنه تاچشماموبازکنم وقتی که چشماموبازمیکنم ازته دل میخنده وسرشومیذارم رودستموهی خودشولوس میکنه ...
5 مرداد 1390

جشن تکلیف خاله ریحانه

دوروزپیش جشن تکلیف خاله ریحانه بودخاله ریحانه هم برای خودش خانمی شدا ولی امیرعلی ازاول تاآخرجشن همش نق زدآخه پسرکم شلوغی دوست نداره ...
3 مرداد 1390

رقص امیرعلی

پسرنازم تازگیهایادگرفته میرقصه.وقتی آهنگ میذارم یابراش شعرمیخونم هی خودشوجلووعقب میکنه یعنی داره میرقصه.قربون قردادنت بره مامان ...
27 تير 1390

10ماهگی امیرعلی

امروزعسل مامانی نه ماهش تموم شدرفت توی ده ماه خداروشکرعزیزمامانی.خوشحالم که روزبه روزبزرگ شدنتومیبینم دوست دارم جیگرم ...
27 تير 1390

شعرلالایی امیرعلی

موقعهایی که امیرعلی جونمومیذارم روی پام تاتکونش بدم لالاکنه این شعروبراش میخونم. عروسک قشنگ من قرمزپوشیده.تورختخواب مخمل آبی خوابیده. مامان یه روزرفته بازاراونوخریده.قشنگترازامیرعلیم هیچ کس ندیده. امیرعلی جون چشماتوبازکن وقتی که شب شداونوقت لالاکن. لالالالالالالالالالالالایی. ...
23 تير 1390

پسربابایی

امیرعلی خیلی بابایی شده وقتی چندساعت باباشونبینه عاجزمون میکنه اینقدرنق میزنه تازنگ بزنم به باباش بیادپیشش.اونروزبردمش خیابون اینقدرجیغ زدوگریه کردکه پشیمون شدم برگشتم خونه ولی دیروزباباباش رفتیم خیابون اصلا صداش درنیومد وقتی هم که سرمومیذارم رودست بابایی بخوابم اینقدرمنومیزنه وصورتمومیکنه تابلندشم ...
23 تير 1390