پنج شنبه بامامان جون فروغ ایناوبی بی حمیده پسرعموامیروخانمش وخانواده خانمش رفتیم تفریح(قدمگاه سده)البته بقیه زودترازمارفته بودن ماهم چون بابایی کارداشت بعدارنهاررفتیم.شب هواسردبودولی درکل خوش گذشت جای همه نی نی هاخالی جعه برای برگشتن یه جاوایسادیم میوه بخوریم چون امیرعلی خسته بودوهی نق میزدمنوپسرگل پییاده نشدیم امیرعلی هی نق میزدوبهونه میگرفت بعدازچنددقیقه دیدم ساکت شده ویه دفعه یه سرفه ای کردهمین که نگاش کردم دیدم ای دادبیدادچشم زخمی که باسنجاق همیشه میزدم سرشونش تودهنشه سریع درش آوردم ولی هرچی گشتیم سنجاق روپیدانکردیم.خلاصه باخیالی که سنجاق افتاده روزمین وچون کوچیکه ماپیداش نمیکنیم خودمونوگول زدیم.وقتی هم رسیدیم بابایی گفت بریم دکتر عکس...