مامي
جمعه سه تايي رفتيم جمعه بازارمثلاخريدکنيم همين که رفتيم داخل بازاريه پسري ماهي ميفروخت به شوشوگفتم بريم خريدامونوبکنيم بعدبيايم برااميرعلي ماهي بخريم همين که ازکنارماهي فروشه ردشديم اميرعلي شروع کردبه غرغرکردن وجيغ زدن وميگفت:مامي مامي ماهم برگشتيم که براش ماهي بخريم که صدانکنه ماهم بريم خريد.وقتي ماهي خريديم خواستيم بريم خريدشروع کردجيغ زدن وگفت هان هان يهني بريم توماشينماهم ديديم صداش رواعصابه برگشتيم توماشين واومديم خونهآقاخريدشوکردوبرگشت خونه.
حالاهم روزاکارش اينه که ميادبالامبل وبه مامي نگاه ميکنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی