شیطونک
شیطون مامان اینروزاخوابش کم شده وفقط توخونه کیلومترهاراه میره وریخت وپاش میکنه.روزی هفت هشت بارم تواتاقش زلزله8ریشتری میادهمین که میام جمع کنم میادکمک میده وقتی که اتاقش جمع میشه میام بیرون ازپشت سرم دوباره میریزه بهم
امروزوقتی میخواستم لباس بندازم روبندتمام لباساروازتوسبددرآورده بهم داده بعدشم که تموم شدگفت مامان ایره ایرهنگوکه منظورش گیرلباسی بوده
دیشبم رفتیم عروسی دخترخاله بابایی(حدیثه جون)فقط ازاول تاآخرش میگفت توپله های ورودی تالاروایسین تامن ازپله هابرم پایین وبیام بالا چی بگم والله که چه بسرماآوردواقعابابچه خیلی سخته که بریم عروسی وخوش بگذره
امروزم یه کتاب قصه آورده بودهی میگفت مامان تتاب تتاب منم شروع کردم براش خوندن چشمتون روزبدنبینه یکساعت ونیم براش کتاب خوندم کتاب هم کم صفحه وکوچولوبودزودی تموم میشدامیرعلی هم ول کن نبودیه پنجاه باری کتاب روبراش خوندم
چندروزپیش هم رفتیم خونه مامانم ایناامیرعلی باخاله ریحانه رفت توکوچه بازی کنه خوردزمین ولبش زخم شدباوجودیکه دردش گرفته بودوازلبشم خون می اومدولی توگریه تندتندهویجشوخوردوتمومش کرد