امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

امیرعلی نفس مامان وبابا

شیطونی

امیرعلی جونم دوسه روزه بایکی ازکابینتهای آشپزخونمون خیلی دوست شده هی میره درشوبازمیکنه وقوطیهای ادویه روبقول خودش میچینه یکی ازقوطیهای شیشه ای روهم دیروزشکوند دیروزداشتم اتاقشوجمع میکردم دیدم صداش نمیاداومدم نگاه کردم دیدم توی درکابینته براخودش یه جایی درست کرده نشسته وداره باقاشق نمکهاروزیرورومیکنه همین که منودیدگفت مامان دارم چیکارمیکنم گفتم نمیدونم من بایدازت بپرسم داری چیکارمیکنی گفت میخوام نمک بریزم غذات دوباره رفتم اتاق واومدم دیدم جاروبرداشته وهی میکشه روسرامیکاگفتم چیوجارومیکنی گفت نمک ریختم جاروکنم مامان دونه(وقتی خرابکاری میکنه بهم میگه مامان دونه)دوا(دعوا)نکنه کلی نمک ریخته بودتوی آشپزخونه که باجاروشم همه روزدزیرکا...
4 آبان 1391

تولد2سالگی

دیشب برای امیرعلی یه تولدخیلی کوچولوگرفتیم فقط خودمون بودیم وخانواده من(بابام اینا) ...
29 مهر 1391

تولد

روزتولدتومیلادعشق پاک است. برای شکراین روزپیشانیم به خاک است . امروزتولد2سالگی امیرعلی جونمه خداروصدهزارمرتبه شکرکه پسرگلم بسلامتی 2ساله شد امروزنتونستم براش تولدبگیرم بی بیم(مامان بابام)بنده خدادیشب سکته کردمنم دیدم اعصابهاداغونه خودمم نگران بودم ونشددیگه...البته امسالم مثل پارسال تولدبزرگ نمیگیرم فقط خانوادهای خودمون منهای خاله نازی وشوهرش که تهرانن ونمیتونن بیان انشالله اگه جورشدفرداشب یه جشن کوچولوبراش میگیرم عکساشم میذارم ممنون ازهمه دوستانی که توپست قبلی تولدامیرعلی روتبریک گفتن اینم عکسای امروزش اینجام هی میگفت مامانوبوس کنم قربون پسرمهربونم برم ...
27 مهر 1391

عکس24ماهگی

این عکسهاهم تقریبامیشه گفت آخرین عکسهای آخرای پرشدن یکسالگی امیرعلی جونمه پسرگلم 5روزه دیگه دوساله میشه ...
22 مهر 1391

24ماهگی

دیشب رفتیم خونه عمه شوهری.مرداورق بازی میکردن امیرعلی هم عاشق کارت وورق ولی بچم هرچی زورزدبهش ندادن آخرشب که اومدیم خونه دوچرخه کوچولواسباب بازیشوسوارشدگفت: برم خونه محسن( پسرعمه بابایی) کارتابگیرم اوخت (اونوقت) زودی بیام اینم عکس چرخ بیچاره که امیرعلی میخوادباهاش بره امروزهی به باباش میگفت بابابرام موبایل بیار(کلیپ موبایل)باباشم داشت فیلم میدیدگفت بذاربعدا.امیرعلی هم رفت اتاقشوبرگشت گفت: بابالفطا (لطفا) موبایل بیار اینم چندتاعکس ...
14 مهر 1391

عکس

امیرعلی جونم عاشق نقاشی کردنه صبح که ازخواب پامیشه میره اتاقش میگه خب برم نقاشی بیارم کتاب نقاشی ومدادرنگیاشومیاره وشروع میکنه شبام باگریه میره میخوابه وهی میگه بریم سالن نقاشی کنم بستنیم خیلی دوست داره همش دوست داره باموتورش تک بندازه یاوقتی میریم بیرون بریم روی جاهای بلند ...
5 مهر 1391

بدون عنوان

امیرعلی جونم الان توی آخرین ماه از سال اول زندگیشه بعدازغذاخوردن دستاشومیبره بالا میگه الهی شکر همین که لبتاپوروشن میکنم میدوه خودشومیرسونه میگه مامان موتوری بیارمیگم نیست میگه ماشینی بیارمیگم نیست میگه پس سی دی بیار نفس(نصب)کن هرپرایدی میبینه میگه ماشینه بابابزرگه همه پژوهاهم ماشین باباشه علاقه زیادی به نقاشی کشیدن داره همش یاداره نقاشی میکشه یاداره بقول خودش مداداشوتلاش(تراش)میکنه زیادبابچه های دیگه نمیتونه بازی کنه ولی خودش تنهایی چندساعت بازی میکنه دستشویی رفتنشم هرکاری میکنم خبرنمیکنه هروقتم میبرمش توتوالت بهش میگم جیش کن اصلااونجاکاری نمیکنه ولی همین که ازتوالت میارمش بیرون تواتاقش جیش میکنه صبحاکه توآشپزخونه کاردا...
31 شهريور 1391