پسرمهربون من
امیرعلی جونم اینروزاخیلی مهربون شده روزی هزاربارمنوباباییشوبوس میکنه ومیگه مامانی دوست دارم بیشتروقتابه من میگه آجی چون خواهرم جلوش بمن گفته آجی اونم بهم میگه آجی شکرخدابالاخره مریضی هم ازبدن پسریکی یکدونه ام رفت ودندون آخریشم یه کوچولوزده بیرون به خاطرمریضیش قبل ازعیدکه بردمش دکترتقریبایک کیلویی کم داشت که فکرکنم الان بخاطرطولانی شدن مدت مریضیش وزنش کمترهم شده باشه اینروزاهم وغمم شده اینکه وزن ازدست رفتشوجبران کنم خوراکیهای مثل چیپس ونوشابه و...راهم دارم بطورکامل دارم ازبرنامه های روزانش قطع میکنم چندروزی خیلی بهونه میگرفت وگریه میکردکه خوراکی میخوام منم باوجودیکه اعصابم خردشده بودودلم میخواست بهش بدم وفقط صداش قطع بشه ولی خو...
نویسنده :
مامانی
22:39