دوسال ونه ماهگی
عزیزمامانی اینروزاخیلی زورشدی وهمش باجیغ ودادکاراتومیخوای ببری جلومن هم که مخالف زورگفتنم خیلی اعصابم خردمیشه تاباهات راه بیام
وقتی میخوایم ازخونه بریم بیرون تابیای آماده بشی ودستشویی بری پشیمون میشم ومیشینم بعدش میای باگریه ازم میخوای بریم بیرون
صبح تاچشماتوبازمیکنی میگی مامان برام سی دی ماشینی میذاری.میای پازل بچینیم.برام کتاب میخونی.میای پازل میوهای و...هرچی بزرگترمیشی بیشتروقتمومیخوای نمیدونم چراتنهایی بازی نمیکنی؟
همش دم آشپزخونه میشینی ومن تابیام کاراموبکنم هی بهونه میگیری ومیگی مامان یه چیزی.هرچی هم بهت میدم اون یه چیزی نمیشه
چندتاپازل داری که همشوخودت تنهایی میچینی ماشالله به پسرباهوشم که بادوبارچیدن یادگرفته
دیشب بهم گفتی مامان یه نی نی بیاریم اسمشوبذاریم نی نی علی
بیشترآهنگهایی که توماشین گوش میدیم روحفظی.چندروزه پیش میخواستیم باماشین بریم بیرون یه آهنگ خارجی ازشکیراداشت میخوندباهاش همراهی میکردی برگشتم عقب نگاهت کردم دیدم بله گوشام درست شنیده من که خودم درست نمیفهمم چی میخونه
همچنان عاشق تخته فنروپارک رفتنی
این کیکوخودم درست کردم که تقدیمش میکنم به آجی نازی وشوهرش برای تبریک خونشون