امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

امیرعلی نفس مامان وبابا

25ماهگی

دندون 17امیرعلی جونم دراومده.مبارک باشه عزیزم هرروزصبح که ازخواب پامیشه میگه مامان کیف بخرمیخوام برم مدسه(مدرسه)درس بخونم دگ دگ(دکتر)بشم جدیدااصلابااسباب بازیاش بازی نمیکنه یامیادمیشینه پیش من میگه بریم بیرون یابایدبراش سی دی خاله ستاره بذارم دلمم نمیادبذارمش مهدمیگم زوده بعداخسته میشه یه بچه ای هم که میادخونمون اسباب بازیاشوبهش نمیده که باهم بازی کنن دستاشومیاره بالامیگه مامان نگاه کن هیکله شدم من هنوزم امیرعلی مای بیبی میکنم اصلابلدنیست خبرکنه چندماه پیشم چندروزمیبردمش دستشویی  ولی خیلی گریه کردوآخرشم دریغ ازیه قطره همین که می آوردمش تواتاق جیش میکرد منم بیخیالش شدم ولی الان خودش میگه مامان بریم دستشویی.وقت...
23 آذر 1391

پسرک دوساله من

پسرک دوساله من16تادندون داره.الان چندوقته دستش دایماته دهنشه فکرکنم بخوادبازم دندون دربیاره پسرک دوساله من تموم میدونهاوخیابونهای شهروحفظه.وقتی نزدیکای جایی میرسیم آدرس میده میگه ازاینجامیریم خونه.ازاینجامیریم پارک و... پسرک دوساله من یه کلیپ موبایل ازپرش موتورهادیده فقط فکروذکرش اینه که موتوریه رفت بالاکوه افتادزمین کله شکست روزی ده باراین جمله رومیگه اگرم بریم خیابون کسی روببینیم یاکسی زنگ بزنه خونمون این موتوریه روباآب وتاب براش تعریف میکنه پسرک دوساله من میگه:میخوام برم مدسه(مدرسه)درس بخونم دگ دگ(دکتر)بشم پسرک دوساله من توخونه وقتی بازی میکنه دوتاماشیناشومیزنه بهم میگه مامان تفاسس(تصادف)کردن دیروزتوماشین بودیم یه تریلی ازکن...
18 آذر 1391

مشهد

جای همتون خالی امام رضاطلبیدمون وماهم یه دفعه ای راهی مشهدشدیم وامیرعلی هم مشهدی شد.خداروصدهزارمرتبه شکربه خاطراین سعادت بزرگ امیرعلی درلابی هتل درانتظارتحویل گرفتن اتاق امیرعلی جونم درصحن حرم امیرعلی درکوه سنگی امیرعلی جونم درطرقبه ...
30 آبان 1391

عکس

چندتاعکس ازامیرعلی اونموقع که رفتیم تهران خونه خاله نازی خونه خاله نازی پارک آب وآتش ...
29 آبان 1391

ویروس

چندشب پیش نیمه های شب ساعت3امیرعلی ازخواب پاشدوافتادرواستفراغ سه بارطولانی حالش بهم خوردیه بارم توماشین که داشتیم میبردیمش دکتر نصف شبی بردیمش کلینیک شبانه روزی.دکتروازخواب بیدارکردیم بهش گفتیم حالش بهم خورده دکتره هم باچشمای خوابالوبراش دارونوشت گفت یه آمپولم نوشتم بریدبزنید ازاونجاکه اومدیم بیرون به شوهری گفتم من نمیذارم بهش آمپول بزنی اصلااین دکتره حالش خوب نبودخواب خواب بود رفتیم بیمارستان یه دکتردیگه هم معاینه کنه دکتربیمارستان گفت ویروس واردبدنش شده فعلایه نصفه آمپول بزنه ویه قطره نوشت که سه وعده بهش بدیم گفت اگرفردابهترنشدواسهالم داشت بایدبیادسرم بزنه دیدیم چاره ای نیست آمپولوباجیغ وگریه زد اومدیم خونه خداروشکردیگه بالانیورد همون روز...
19 آبان 1391

مسافرت

چندهفته ای بودقصدمسافرت به تهران خونه خواهرم ایناداشتیم هی جورنمیشدتااینکه سه شنبه دیگه بسم الله روگفتیم وراه افتادیم به نیت اینکه تاشنبه که عیدغدیرهست بمونیم وبرگردیم سه شنبه عصرکه رسیدیم مامانم زنگ زدگفت بی بیم(مامان بابام)فوت کردن ماهم که خسته بودیم نتونستیم برگردیم خلاصه باخواهرم برگشتیم اومدیم تابه مراسماتش برسیم امروزم هفتمش بود خدارحمتش کنه واقعازن خوبی بود.روحش شادویادش همیشه گرامی امیرعلی سرقبربی بیم اینجام خونه مامانم ایناست که کیف خاله ریحانه شوبرداشته دروبازکرده بودمیگفت میخوام برم مدرسه ...
14 آبان 1391