باهوش مامان
دیروزوقتی که نشستیم توماشین بابایی امیرعلی جونم یه کارجالب کردانگشت اشارشوگذاشت روبالابرشیشه ماشن که بیاره پایین(من همین که میشینم توماشین اول شیشه رومیدم پایین) قهرکردنم یادگرفته دیشب وقتی داشتم اسباب بازیاشوجمع میکردم هی یه چیزایی میگفت(بببب ددد)وهی کپلی روزمین میخوابیدپامیشدیه کم نگاه میکردودوباره یه چیزایی میگفت ومیخوابید(که چراداری اسباب بازیاموجمع میکنی) دیروزیه شیشه نوشابه دستش بودتوش یه کم نوشابه بوددیدم رفت لیوانشوآوردهی شیشه رومیزدبه لیوان ومیگفت ماما ماما(یعنی نوشابه برام بریزتولیوان بخورم) صدای ماشین بابامومیشناسه همین که صدای ماشینش میادمیره پشت درومیگه بابزگ وقتی داریم دربارش حرف ...
نویسنده :
مامانی
9:34