امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

امیرعلی نفس مامان وبابا

نشستن

عزیزمامان دیگه کج نشستنو خداروشکرفراموش کردالان دیگه دوزانووچهارزانومیشینه.   ...
11 آبان 1390

سفره خانه

امروز غروب من وبابایی وامیرعلی رفتیم بیرون بعدشم باهم رفتیم سفره خانه سنتی پیتزاوسیب زمینی خوردیم خیلی خوش گذشت.اونجایه مجسمه بوداسیاه رنگ موفرفری بودکه ازاول تاآخرش امیرعلی هی نگاش میکردوبهش میگفت عمو نمیدونم یادکدوم عموش می افتاد   ...
11 آبان 1390

دندون هشتم

دندون هشتم امیرعلی جونمم نیش زد(پایین سمت چپ)گل پسرم اینروزافقط جیغ میزنه نمیدونم همه بچه هاتواین سن اینجورین شایدم مال دندونش باشه ...
11 آبان 1390

دد

عزیزمامان امروزکلیدهای خونه روآورددادبهم گفت:ماما دد دوسه روزم هست صدامون که میزنه جوابشومیدیم دوسه تاکلمه میگه که نامفهومه وقتی بهش میگم چی میگی بادستش اشاره میکنه که منظورشوبرسونه ...
5 آبان 1390

خرید

امروزعصرمن وبابایی وامیرعلی رفتیم بیرون.شوهرخاله بابایی(عموعباس)جدیدایه مغازه وسایل آشپزخانه بازکرده ماهم رفتیم ببینیم چه خبره وچی داره که امیرعلی جونم گل خریدکرد.همین که گلهارودیدگفت:مال منه مال منه.وکلی ازگلهاروبرداشت که بالاخره تونستیم راضیش کنیم دوتاشو برداره.این دوتاگلم سلیقه خودشه   گلهاروهم گرفته بوددستش وهی زبونشودرمیآورد حالایاازخوشحالی بودیامیخواست بگه زورتون بگیره دوتاشوخریدم     ...
5 آبان 1390

هنرهای یکسالگی

گفتن کلمات:بابا-ماما-جارو-آب-بابابزرگ-مامابزرگ-ماله منه-دد-تته-به به-توتو-پنبه-تاتا نازی میکنه وقتی میگم کوزبون امیرعلی فوری زبونشودرمیاره دستمال برمیداره کمک مامانش میزتلویزیون و... راگردگیری میکنه کنترلومیگیره طرف تلویزیون که شبکه عوض کنه باهرآهنگی دست میزنه-کمرشوقرمیده وبادهنش تق تق میکنه عاشق جاروازهمه رقمش دستی وبرقی و... به ماشین وسه چرخه وکالسکه میگه هان هان بادست گرفتن به مبل و...راه میره فقط کافیه یه کاریوجلوش انجام بدم سریع تقلیدمیکنه وقتی بهش میگه لالاکن سریع سرشومیذاره زمین که لالاکنه بوس میکنه وقتی هم دوستیش خاله خرسه بشه بوسش دندون میشه شونه برمیداره موهاشوشونه میکنه هرچیزی هم میبینه میگه ...
4 آبان 1390

باهوش مامان

دیروزوقتی که نشستیم توماشین بابایی امیرعلی جونم یه کارجالب کردانگشت اشارشوگذاشت روبالابرشیشه ماشن که بیاره پایین(من همین که میشینم توماشین اول شیشه رومیدم پایین)   قهرکردنم یادگرفته دیشب وقتی داشتم اسباب بازیاشوجمع میکردم هی یه چیزایی میگفت(بببب ددد)وهی کپلی روزمین میخوابیدپامیشدیه کم نگاه میکردودوباره یه چیزایی میگفت ومیخوابید(که چراداری اسباب بازیاموجمع میکنی)   دیروزیه شیشه نوشابه دستش بودتوش یه کم نوشابه بوددیدم رفت لیوانشوآوردهی شیشه رومیزدبه لیوان ومیگفت ماما ماما(یعنی نوشابه برام بریزتولیوان بخورم)   صدای ماشین بابامومیشناسه همین که صدای ماشینش میادمیره پشت درومیگه بابزگ   وقتی داریم دربارش حرف ...
4 آبان 1390