14ماهگی
امیرعلیم اینروزاتعدادقدمهاش بیشترشده چهارپنج تاقدم که راه میره خوشحال میشه ومیخوادبدوه که میخوره زمین ولی دیگه کم کم راه افتاده
اسباب بازیهاشوبادهنش میگیره ووقتی میخوادصدامون بزنه که نگاهش کنیم صدانمیزنه که یه بارخدایی تکرده اسباب بازیش ازتودهنش نیفته هی میگه هووووووووووووم هووووووووووووووم تانگاش کنیمخداروشکرتاکسی بابایی هم اومده وبابایی ازبلاتکلیفی کارش دراومدخداروشکر
به مرداچه غریبه باشن وچه آشنا میگه عمووبه خانمهامیگه عمه
وقتی بهش میگیم حسین حسین کن دوتادستاشومیبره بالاومحکم میزنه روشکمش
وقتی کسی جلوش گریه میکنه یادستشومیذاره روصورتش ادای گریه درمیاره خیلی ناراحت میشه واینقدرصداش میزنه ونازش میکنه تادستشوازجلوصورتش برداره
غذاکه بهش میدم میگم غذاتوبخورتازودی بزرگ شی دوتادستاشومیبره بالایعنی بزرگ شدم
به من میگه ماماناوبه باباش میگه باباجانهمین که توماشین میشینه دستاشوتکون میده وبه ضبط اشاره میکنه ومیگه نای نای
صبحاکه ازخواب بیدارمیشه میره پرده اتاقومیزنه کنارومیگه توتو توتو