زایمان
چون یه کم دوربانی نی وبلاگ آشناشدم نتونستم ازاول تولدپسرک گلم بنویسم ولی حالاهرموقع وقت کنم ازاول همه چیزومینویسم تاامیرعلی گلم بعدهاازاول زندگیشو بخونه وبدونه مامانی چقدردوستش داره
روزی که دکتربهم گفت 17مهربیابرای زایمان هم خوشحال بودم هم خیلی استرس داشتم بالاخره هفدهم صبح زودرفتم بیمارستان اونجابعدازاینکه سرم وصل کردن ومعاینه کردن تازه یادشون اومدکه هنوزموقع زایمانم نیست منم که اعصابم حسابی خردشده بودواسترس داشتم روی نی نیم اثرگذاشت وطپش قلبش نامنظم شده بودتاعصراونجامنونگه داشتن گفتن برویه سونوبده اگه وضعیت نی نی نرمال بودمرخصی وگرنه بایدتاموقع زایمان اینجابستری وتحت نظرباشی که خداروشکرسونوخوب بودووضعیت نی نیم نرمال شده بودومارومرخص کردن وگفتن10روزه دیگه بیابرای زایماناین10روزوچه طوری گذروندم خدامیدونه دیگه واقعاخسته شده بودم ازبیخوابی وورمو دردکمروزانوو...دلمم میخواست زودترنی نیموبغل کنمبالاخرهده روزگذشت و27مهرشدومادوباره صبح زودرفتیم بیمارستان برای زایمان.دوباره معاینه وسرم و بالاخره سوندو...رفتم پشت دراتاق عمل یه ربع منتظرموندم وحرص خوردم تابالاخره یکی ازاتاق عملهاخالی شدومنم هول خوردم تو(ساعت9:30)وقتی روی تخت خوابیدم چون باراول بودرفته بودم اتاق عمل یه کم ترسیدم مخصوصاموقعی که دستامومیبستن ولی دیگه هیچی نفهمیدم...موقعی که بهوش اومدم ساعت11بوداول دست کشیدم روشکمم دیدم نه انگاری تموم شده تااومدم خوشحال بشم یکدفه دردشدیدوحالت تهوع...
وقتی رفتم توبخش هرچی انتظارکشیدم نی نیمونیوردن که فهمیدم مشکل تنفسی داشته وگذاشتنش تودستگاهواقعابرگشتن به خونه و18روزی که امیرعلی گلم تودستگاه بودخیلیییییییییییییییییییییییییییی سخت بوداصلانمیخوام درموردش حرف بزنم ولی خداروشکرگذشت ورفت وبالاخره بعداز18روزپسرکموآوردیم خونهخداروروزی صدهزاربارشکربرای دادن این هدیه بزرگ