امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

امیرعلی نفس مامان وبابا

تولدت مبارک

چه لطیف است حس آغازی دوباره وچه زیباست رسیدن به روززیبای آغازتنفس وچه عجیب است روزابتدای بودن وچه اندازه شیرین است امروز...روزمیلاد...روزتو...روزی که توآغازشدی.تولدت مبارک . ...
27 مهر 1390

تولد

روزتولدتومیلادعشق پاک است برای شکراین روزپیشانیم به خاک است .   بالاخره یکسال باتمام خوبیهاوبدیهاوسختیهاوآسونیهاش گذشتوامیرعلی جونم یکساله شد.گل مامان یکسالگیت مبارک.همیشه درپناه حق باشی   ...
26 مهر 1390

تب ولرز

صبح میخواستم بامامانموامیرعلی بریم خیابون که دیدم برخلاف هرروزهمین که اسم ددمی اومدامیرعلی میپریدازجاش فقط گریه میکردوهی می اومدتوبغلم.یه لحظه احساس کردم داره میلرزه وناله میکنه دیدم نه لرزش ادامه پیداکردخداروشکربابایی اومده بودخونه کارداشت که بهش گفتم سریع بریم دکتربچم لرزکرده تارفتیم مطب دکترفقط ناله کردولرزیدمنم تومطب گریم گرفت تااومدنوبتمون بشه فقط دعاخوندموگریه کردم.وقتی رفتیم پیش دکترتبشوگرفت گفت تبش روی39رفته اگه یه کم دورترآورده بودینش تبش رفته بود40خدایی نکرده تشنج میکرد.من اصلامتوجه تبش نشده بودم به دکترگفتم چون دیدم میلرزه آوردمش اصلامتوجه تبش نشدم دکترش گفت تب بچه هاخیلی زودمیره بالاودست وپاوصورتشون سردمیشه ولی شکم وبدنشون داغ......
26 مهر 1390

روزشمار2

٣روزه دیگه تاتولدپسرگلم مونده.امسال نمیتونم برای عزیزم جشن بزرگ بگیرم چون هم جاشوندارم هم نی نیم ازتولدچیزی سرش نمیشه انشالله تاچندروزه دیگه میریم خونه خودمون اونجابراش یه تولدخوبی میگیرم.عزیزمامان انشالله 120ساله بشی.مامان وباباخیلی دوست دارن. ...
24 مهر 1390

اوخ شدن

امشب جیگرمامانی داشت بازی میکردیهواومددستشوبگیره به مبل بلندشه دستش لیزخوردولبش محکم خوردبه لبه مبل کلی گریه کردوازلبشم خون اومدخیییییییییییییلللللللللللللییییییییییییییییییی ناراحت شدم کلی هم گریه کردم (توعکس خط پایین لبش) ...
23 مهر 1390

لی لی حوضک

امیرعلی لی لی حوضکم یادگرفت البته کف دستش لی لی حوضک نمیکنه روقالی دوست داره آخر لی لی حوضکشم دستشوگومبی میزنه رو زمین ...
23 مهر 1390

کار

پسرم اینروزاسرش خیلی شلوغه.همش کشوکمدشومیکشه بیرون ولباساشومیریزه بیرون ودوباره تامیکنه ومیذاره سرجاش   ...
19 مهر 1390