بالاخره اومدم
بالاخره بعدازیه مدت طولانی اومدم.دوباره اسباب کشی کردیم.اینجاهم تلفنش مشکل داشت که شکرخداامروزدرست شدومنم دراسرع وقت خودمورسوندم.
امیرعلی جون در20 ماه زندگیش بسرمیبره
دندوناش تقریباکامل شده فقط اون ته ته دهنش مونده
همه کلماتومیگه یه کوچولوهم جمله میگه
عاشق ماشین بزرگه.توخونه بابالش یاهرچی بتونه دست اندازدرست میکنه وهی ماشینشوازروی دست انداززدمیکنه.بیرونم که میریم همین که یه ماشین بزرگ ازبغلش ردمیشه براش دست بلندمیکنه ودادمیزنه:ماشینه ماشینه
بهش میگم اسمت چیه میگه امیره میگم اسمت آجیت چیه میگه عشل(عسل)نمیدونم آجیش کجابوددیگه
اسم باباشم میگه محمد ولی هنوززورم نرسیده اسم خودمم یادش بدم هرچی میگم بگوسمیه میگه س س
(قابل توجه آبجی نازی)بالاخره کلمه خاله هم گفته شدالبته میگه خاتههمینم شکر کن خواهری
ازصبح که بلندمیشه راه میره تاظهر.ظهرتقریبانیم تایکساعت خیلی فرج بشه دوساعتی میخوابه ودوباره راه میره تاآخرشب.شب هم پابه پای مابیداره تامانخوابیم اونم همچنان به اذیتهاش ادامه میده
چندتاازکلمه هایی که میگه روخیلی دوست دارم وخوشگل میگه:نیست:نیشت نکن:نتن عسل:عشل