تب
خاله نازی اومده اینجادیشبم عروسی دخترخاله حمیده بودانشالله که خوشبخت بشنولی امیرعلی جونم نتونست بیادآخه جمعه بعدازظهرتب کرده بودتادیشب تب داشت وکم حوصله بودوبیحال.دیروزیه سررفتیم خونه مامان بزرگ فروغ(مامان بابایی)تاعموامیرحسین دیدگفت امیرحسین چمنا(نزدیک خونشون فضاسبزه)باامیرحسین رفت توچمن هاوهرکارش کردم نیومدمامان فروغ هم گفت حالاکه نمیخوادبیادشمابرید.ماهم اومدیم خونه آماده شدیم ورفتیم عروسیشب ساعت1رفتیم دنبالش هنوزبیداربودومنتظر.دیشب که خسته بوداومدیم خونه خوابیدولی صبح که بیدارشداینقدرگریه کردوباناخناش صورتموکندعصری هم خیلی بداخلاق ونق نقوبودفکرکنم بخاطردیشب ناراحت بود
یه روزقبل ازمریضیش بعدازخوردن ناهار(ماکارونی)
امیرعلی درحال کتاب خوندن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی